مقدمه تاريخ جهان اسلام و عقايد و افکاري که در بستر آن ظهور و بروز کرده، اقيانوسي متلاطم و بيکران و عرصهاي بسيار گسترده است. حرکت در امواج متلاطم و بعضاً ظلماني اين اقيانوس، نيازمند وسيلهاي مطمئن و راهنمايي درياديده است. در غير اين صورت، در شب تاريک دريا و امواج سهمگين آن، نميتوان راهي به ساحل نجات يافت. عقايد، اخبار و احاديثي که در بستر اين فرهنگ نيازمند بررسي و نقد هستند، کم نيستند. فقهاي اسلام از عصر غيبت تاکنون سعي بر حراست اخبار و احاديث از نفوذ خطاها، تحريفها و انحرافات داشتهاند. اگر زحمات آن بزرگواران نبود، سرنوشت اسلام و تشيع دستخوش مخاطرات عظيم فکري ميگشت و راه کشف حقيقت بر همگان مسدود ميشد. از جمله داستانهايي که تحت تأثير حوادث زمان خود شکل گرفته و پس از مقداري تحريف، تطبيقي بيجا در مورد آن صورت گرفته، و در برخي مجامع روايي شيعه نفوذ کرده است، داستاني است به نام«جزيرهي خضراء». از آن جا که در دو دههي گذشته با قلم فرسايي برخي افراد بياطلاع از تاريخ، اين داستان منتشر شده و به علاوه، در تکلفي ناشيانه، آن را بر مثلث برمودا تطبيق کردهاند، لازم شد در اطراف اين واقعه، کنکاش بيشتري صورت گيرد تا اذهان ارادتمندان به حضرت وليّ عصر (عج) از اين گونه خطاها پيراسته شود. [1] . خلاصه داستان اول جزيره خضراء مرحوم علامه مجلسي قدس سره در بحارالانوار (ج 52، ص 159) مينويسند: رسالهاي يافتم مشهور به داستان جزيرهي خضراء... و چون آن را در کتابهاي روايي نديدم، عين آن را در فصل جداگانهاي آوردم. يابندهي آن متن ميگويد: در آن متن چنين آمده است: من (فضل بن يحيي کوفي) در سال 699 ه. ق. در کربلا از دو نفر، داستاني شنيدم. آن ها داستان را، از زين الدين علي بن فاضل مازندراني، نقل ميکردند. داستان مربوط به جزيرهي خضرا در درياي سفيد بود. مشتاق شدم داستان را از خود علي بن فاضل بشنوم. به همين دليل به حلّه رفتم و در خانهي سيد فخرالدين، با علي بن فاضل ملاقات کردم و اصل داستان را جويا شدم. او، داستان را در حضور عدهاي از دانشمندان حله و نواحي آن چنين بازگو کرد: سالها در دمشق نزد شيخ عبدالرحيم حنفي و شيخ زين الدين علي مغربي اندلسي تحصيل ميکردم. روزي شيخ مغربي عزم سفر به مصر کرد. من و عدهاي از شاگردان با او همراه شديم. به قاهره رسيديم. استاد مدتي در الازهر به تدريس پرداخت، تا اينکه نامهاي از اندلس آمد که خبر از بيماري پدر استاد ميداد. استاد عزم اندلس کرد. من و برخي از شاگردان با او همراه شديم. به اولين قريه اندلس که رسيديم، من بيمار شدم. به ناچار، استاد مرا به خطيب آن قريه سپرد و خود به سفر ادامه داد. سه روز بيمار بودم، پس از آن، روزي در اطراف ده قدم ميزدم که کارواني از طرف کوههاي ساحل درياي غربي وارد شدند و با خود پشم و روغن و کالاهاي ديگر داشتند. پرسيدم: از کجا ميآيند؟ گفتند: از دهي از سرزمين بربرها ميآيند که نزديک جزاير رافضيان است. هنگامي که نام رافضيان را شنيدم، مشتاق زيارت آنان شدم. تا محل آنان، 25 روز راه بود که دو روز بيآب و آبادي و بقيه آباد بودند، حرکت کردم و به سرزمين آباد رسيدم. به جزيرهاي رسيدم با ديوارهاي بلند و برجهاي مستحکم که بر ساحل دريا قرار داشت. مردم آن جزيره، شيعه بودند و اذان و نماز آنها بر هيأت شيعيان بود. آنان از من پذيرايي کردند. پرسيدم: غذاي شما از کجا تأمين ميشود؟ گفتند: از جزيرهي خضراء در درياي سفيد که جزاير فرزندان امام زمان(عج) است که سالي دو مرتبه، براي ما غذا ميآورند. منتظر شدم تا کاروان کشتيها از جزيرهي خضراء رسيد. فرماندهي آن، پيرمردي بود که مرا ميشناخت و اسم من و پدرم را نيز ميدانست. او مرا با خود به جزيرهي خضراء برد. شانزده روز که گذشت، آب سفيدي در اطراف کشتي ديدم و علت آن را پرسيدم. شيخ گفت: اين درياي سفيد است و آن جزيرهي خضراء. اين آبهاي سفيد، اطراف جزيره را گرفته است و هرگاه کشتي دشمنان ما وارد آن شود، غرق ميگردد. وارد جزيره شديم. شهر داراي قلعهها و برجهاي زياد و هفت حصار بود. خانههاي آن از سنگ مرمر روشن بود.... در مسجد جزيره با سيد شمس الدين محمد که عالم آن جزيره بود، ملاقات کردم. او مرا در مسجد جاي داد. آنان نماز جمعه ميخواندند (واجب ميدانستند). از سيد شمس الدين پرسيدم: آيا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولي من نايب خاص او هستم. به او گفتم: امام را ديدهاي؟ گفت: نه، ولي پدرم، صداي او را شنيده و جدم، او را ديده است. سيد مرا به اطراف برد. در آنجا کوهي مرتفع بود که قُبّهاي در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند. سيد گفت: من هر صبح جمعه آنجا ميروم و امام زمان را زيارت ميکنم و در آنجا ورقهاي مييابم که مسايل مورد نياز درآن نوشته شده است. من نيز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذيرايي کردند... در مورد ديدن امام زمان(عج) از آنان پرسيدم، گفتند: غير ممکن است. دربارهي سيد شمس الدين از شيخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسيدم. گفت: او از فرزندانِ فرزندان امام است و بين او و امام، پنج واسطه است. با سيد شمس الدين، گفت وگوي بسيار کردم و قرآن را نزد او خواندم. از او دربارهي ارتباط آيات و اينکه برخي آيات، با قبل بي ارتباط هستند، پرسيدم. پاسخ داد:.... مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآوري کردند. از همين رو، آياتي که در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط کردند. از همين جهت، آيات را نامربوط ميبيني، ولي قرآن عليعليه السلام که نزد صاحب الامر(عج) است، از هر نقصي مبرّاست و همه چيز در آن آمده است. در جمعهي دومي که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صداي بسيار زيادي از بيرون مسجد شنيده شد. پرسيدم: اين صداها چيست؟ سيد پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعهي مياني ماه سوار ميشوند و منتظر فرج هستند. پس از اينکه آنان را در بيرون مسجد ديدم، سيد گفت: آيا آنان را شمارش کردي؟ گفتم: نه. گفت: آنان سيصد نفرند و سيزده نفر باقي ماندهاند. از سيد پرسيدم: علماي ما احاديثي نقل ميکنند که هر کس پس از غيبت ادعا کند مرا ديده است، دروغ ميگويد. حال چگونه است که برخي از شما، او را ميبينيد؟ سيد گفت: درست ميگويي، ولي اين حديث مربوط به زماني است که دشمنان آن حضرت و فرعونهاي بني العباس فراوان بودند، امّا اکنون که اين چنين نيست و سرزمين ما از آنان دور است، ديدار آن حضرت ممکن است. سيد شمس الدين ادعا کرد که: تو نيز امام زمان (عج) را دو مرتبه ديدهاي، ولي نشناختهاي. همچنين گفت که آن حضرت، خمس را بر شيعيان خود مباح کرده است و آن حضرت هر سال حج ميگذارد و پدرانش را در مدينه، عراق و طوس زيارت ميکند. اين خلاصهاي از داستان بود. البته کساني که خواهان اطلاع دقيقتري هستند، ميتوانند داستان را در بحارالانوار يا منابع ديگر مطالعه کنند. >بررسي داستان از نظر سند >بررسي داستان از نظر متن و محتوا >موقعيت تاريخي داستان بررسي داستان از نظر سند از مهمترين موضوعات در بررسي سند يک خبر، منابعي است که آن خبر را ذکر کردهاند. بديهي است هر قدر، منابع يک خبر به عصر صدور و حدوث آن نزديکتر باشد، آن خبر اعتبار بيشتري خواهد داشت. در مورد داستان جزيرهي خضراء چنانکه در اصل داستان آمده، راوي خبر آن را در سال 699 ه.ق. از علي بن فاضل در شهر حلّه شنيده است. در آن زمان، «حلّه» شهري آباد بين بغداد و کوفه بوده و چون کوفه و نجف در آن زمان، مرکز حوزهي علمي شيعه بوده، طبيعتاً خبرها، به ويژه خبرهاي مهمي که به مسايل عقيدتي و کلامي و فقهي شيعه مربوط ميشده است، بااهميت تلقي ميشده و در آثار و نوشتههاي آنان منعکس ميگشته است. ولي علي رغم اشتمال اين داستان بر مطالب مهم و مطرح شدن آن در سامرا و حله و طبيعتاً نجف، در هيچ يک از آثار مکتوب آن زمان (يعني از سال 699 تا 1019 ه. ق.) که به دست ما رسيده است، اين خبر انعکاس نيافته است. اشتهار اين داستان از آغاز هزارهي دوم به ويژه در زمان علامه مجلسيقدس سره و ذکر آن در کتاب بحارالانوار است. قبل از علامه، قاضي نور اللَّه شوشتري (م 1019) اين حکايت را در کتاب مجالس المؤمنين آورده است. البته قاضي نوراللَّه در مجالس المؤمنين ادعا کرده که شهيد ثاني در برخي از امالي خود، اين داستان را ذکر کرده است، ولي ايشان هيچ مدرکي در اين باره به دست نميدهد. علاوه بر اينکه علامه مجلسي قدس سره همهي آثار شهيد را در اختيار داشته است. [1] در عين حال، در آغاز نقل داستان جزيرهي خضراء ميگويد: «اين داستان را در کتابهاي معتبر نديدم». بديهي است اگر علامه مجلسي قدس سره اين خبر را در کتب شهيد ديده بود، آن را در بخش نوادر کتاب ذکر نميکرد و به جاي انتساب آن به شخص مجهول، آن را به شهيد مستند ميکرد. >مجهول بودن راوي و استنساخ کننده نسخه مکتوب داستان >بررسي شخصيتهاي داستان >شخصيت فضل بن يحيي علي طيبي کوفي مجهول بودن راوي و استنساخ کننده نسخه مکتوب داستان علما و فقهاي اسلام در پذيرش يک کتاب يا نوشته و انتساب آن به نويسنده، صرفاً به ادعاها توجه نميکنند، بلکه وقتي يک کتاب را از نظر انتساب به نويسنده زماني معتبر ميدانند که آن کتاب از طريق سلسلهي اجازات براي آنان نقل شده باشد. از همين رو، شاگردان يک مؤلف يا راوي با اجازه از شيخ و استاد خود، مطالب را نقل کرده و آنان نيز اين اجازهها را به طبقهي بعد از خود منتقل ميکردند. در زمانهاي گذشته و قبل از عصر رواج چاپ، آن چه موجب اعتماد به نسخههاي مکتوب خطي ميشد، اجازهاي بود که مؤلف با واسطه يا بدون آن، به افراد شناخته شده ميداد. براي نمونه، مرحوم مجلسي قدس سره در مجلدات آخر کتاب بحارالانوار به ذکر اجازههاي خود براي نقل از کتابها ميپردازد و بدين ترتيب، نقل خود از کتابهاي آنان را مستند ميسازد. ولي نوشتهي جزيرهي خضراء اولاً؛ هيچ ارتباط مستندي با نويسندهي آن ندارد. و هيچ مدرکي که صحت انتساب نوشته را به علي طيبي نشان دهد، وجود ندارد. ثانياً؛ يابندهي نسخه و (کسي که ميگويد من جزوه را به خط فضل بن علي طيبي کوفي يافتم و آن را استنساخ کردم)، معلوم نيست چه کسي است تا بتوان نسبت به وثاقت يا عدم وثاقت او ابراز نظر کرد. ثالثاً؛ يابندهي مجهول نوشتهي فضل بن علي طيبي، معلوم نيست از کجا تشخيص داده است که نوشتهي مزبور خط فضل بن علي است. ناچار بايد گفت: چون در خود نوشته، توسط نويسنده به اين مطلب اقرار شده است، يابنده، نسخه آن را به همان اسم نسبت داده است. ولي بايد توجه داشت چنين انتسابهايي، ارزش علمي ندارد و چنانکه قبلاً نيز گفته شد، نوشتهاي را ميتوان مستند قرار داد و بدان استدلال کرد که داراي سلسله سند موثق به نويسندهي کتاب باشد، وگرنه هر کس نوشتهاي مينوشت (چنانکه برخي نوشتند و وارد اخبار کردند) و آن را به شخص مورد وثوقي نسبت ميداد، مثلاً ميگفت اين نوشتهي زرارة بن اعين يا محمد بن ابي عمير و... ميباشد. بررسي شخصيتهاي داستان نام چند نفر در آغاز داستان آمده است که به جز يک نفر که همان فضل بن علي باشد، هيچکدام شناخته شده نيستند و به گفتههاي آنان نميتوان استناد کرد. علي بن فاضل که شاهد اصلي ماجرا و مدعي رفتن به جزيرهي خضرا و... است، جز به همين خبر شناخته شده نيست و رجاليون هيچ ذکري از او به ميان نياوردهاند، با آن که شخصيتهايي چون علامه حلي و ابن داود (صاحب کتاب رجال ابن داود که تأليف کتابش در سال 707 ه.ق به پايان رسيده است) که معاصر و يا نزديک به زمان نقل داستان بودهاند، هيچ نامي از علي بن فاضل به ميان نياوردهاند، حال آن که خبر جنجالي او که علاوه بر جنبههاي حساس کلامي، داراي ابعاد فقهي نيز هست، طبيعتاً ميبايستي انعکاس گستردهاي در محافل علمي و ديني آن زمان داشته باشد. خلاصهي سخن اينکه، اين خبر از نظر سند نه تنها ضعيف است، بلکه بايد گفت فاقد استناد است و به جز اشتهار در کتب متأخرين به ويژه پس از علامه مجلسي قدس سره هيچ مستند ديگري ندارد. بديهي است که چنين نقلهايي موجب ارزش و اعتبار خبر نميشود. شخصيت فضل بن يحيي علي طيبي کوفي مجدالدين فضل بن يحيي بن علي بن المظفر بن الطيبي به واسطهي اجازهي صاحب کشف الغمة (عيسي بن ابي الفتح اربلي) از رجال موثق شمرده ميشود، [1] ولي نکتهي مهم در اين مقام، آن است که از کجا معلوم است فضل بن يحيي که در داستان جزيرهي خضراء به او منسوب است، همان فضل بن يحيي بن المظفر باشد؟ علاوه بر اينکه، راوي کتاب (کسي که کتاب را براي ما نقل کرده) نيز شخصي مجهول و ناشناخته است. همچنين شخصي که فضل بن يحيي از او نقل ميکنند (علي بن فاضل) نيز ناشناخته است. گرچه بررسي اين خبر از نظر سند، ابعاد ديگري نيز دارد، ولي به جهت رعايت اختصار به همين مقدار، بسنده ميکنيم. بررسي داستان از نظر متن و محتوا 1 - دلالت قصه بر تحريف قرآن: از جمله مطالبي که در ضمن گفتوگوي علي بن فاضل (مجهول) با شمس الدين (مجهول) آمده است، تصريح به تحريف قرآن است. يعني کسي که اين داستان را بپذيرد، بايستي با يک خبر که مجهول الراوي و نهايتاً خبر واحد است، قايل به تحريف قرآن باشد، حال آن که نقل قرآن، متواتر است و نص قرآن نيز به حفظ آن از هرگونه تحريف، تصريح دارد. [1] مگر آن که کسي مسلک اخباريون را داشته باشد، که با يک سري اخبار ضعيف و بياعتبار همچون حديث مذکور، مهمترين سند اسلام و متقنترين آن را تحريف شده بداند که اين نهايت بيفکري و کم خردي و دوري از عقل و منطق است. آري، شمس الدين مذکور در قصه، به صراحت ميگويد که قرآن جمعآوري شده در زمان خلفا، تحريف شده است. و جمعوا هذا القرآن و اسقطوا ما کان فيه من المثالب التي صدر منهم بعد وفاة سيد المرسلينصلي الله عليه وآله فلهذا تري الآيات غير مرتبطة. [2] . چگونه ميتوان قرآن متواتر و تضمين شده را که همهي ائمهعليهم السلام به آن استناد ميکردند،با چنين اخباري زير سؤال برد؟! و آيا کساني که چنين مجعولاتي را رواج ميدهند، به توابع آن توجه دارند؟! 2 - راوي مجهول اين خبر (علي بن فاضل) که با نسبت مازندراني از او ياد ميشو،د در ضمن داستان، خود را عراقي الاصل معرفي ميکند. گرچه محتمل است که اشتهار يک نفر در انتساب به شهر يا منطقهاي با اصالت او متفاوت باشد، ولي به نظر ميرسد سازندهي اين داستان، دچار اندکي کم حافظهگي شده است که يک بار، او را به نام مازندراني و بار ديگر، عراقي الاصل معرفي ميکنند. 3 - در متن داستان آمده است: هذا هو البحر الابيض و تلک الجزيرة الخضراء و هذا الماء مستديرٌ حولها مثل السور من أي الجهات أتيته وجدته و بحکمة اللَّه ان مراکب اعدائنا اذا دخلته غرقت.... ولي علي بن فاضل به هنگام گزارش از جزيره، آن را داراي هفت حصار ميداند و از برجهاي محکم دفاعي آن ياد ميکند. حال اگر اين جزيره به وسيلهي آبهاي سفيد و نيروي غيبي، محافظت ميشده، به حصارهاي محکم چه نيازي داشته است؟ اين مطلب وقتي بيشتر اهميت پيدا ميکند که توجه داشته باشيم سيد شمس الدين و چندين نسل از اجداد او در آن سرزمين زندگي ميکردهاند؟!! 4 - در ضمن داستان، به نقل از خادمان قُبه مينويسد: «رؤيت امام غيرممکن است»، ولي در گفت وگوي با سيد شمس الدين، او سخن ديگري بر زبان ميراند و ميگويد: «اي برادرم! هر مؤمن با اخلاصي ميتواند امام را ببيند، ولي او را نميشناسد». حال چگونه بين غيرممکن بودن رؤيت و ديدن مشروط ميتوان جمع کرد؟ 5 - در يکي از روزهاي جمعه، وقتي علي بن فاضل، سر و صداي زيادي از بيرون مسجد ميشنود و علت را از سيد شمس الدين جويا ميگردد، وي اظهار ميدارد که سيصد نفر از فرماندهان، منتظر ظهور حضرت هستند و منتظر 13 نفر ديگرند. بر اين اساس، بايستي اين سيصد نفر که از خواص حضرت هستند، نيز داراي عمرهاي طولاني باشند و تا اکنون نيز در قيد حيات بوده و پس از حال نيز به زندگي ادامه دهند، تا زمان ظهور فرا رسد. آيا ما بر چنين سخن گزافي، دليلي داريم؟ دلايل تنها در مورد امام زمان و برخي ديگر از انبياي الهي است، ولي در مورد سيصد نفر که آنان نيز چنين عمرهايي داشته باشند، دليلي در دست نداريم. 6 - به مقتضاي اين خبر، خمس بر شيعيان حضرت، حلال است و اداي آن واجب نيست. اين مطلب، خلاف نظر فقهاي اسلام از آغاز غيبت تاکنون است. 7 - علي بن فاضل از سيد شمس الدين ميپرسد: آيا تو امامعليه السلام را ديدهاي؟ گفت: نه، ولي پدرم به من گفت که سخن امام را شنيده، ولي شخص او را نديده و جدم سخنانش را شنيده و شخص او را ديده است. ولي سيد شمس الدين در جاي ديگر همين داستان ميگويد: «هر مؤمن با اخلاصي ميتواند امام را ببيند، ولي او را نشناسد. گفتم: من از جملهي مخلصان هستم، ولي او را نديدهام: گفت: دو بار او را ديدهاي؛ يک با در راه سامرا و يک بار در سفر مصر.... حال سؤال اين است: چگونه کسي که ادعاي نيابت خاص دارد و از ملاقاتهاي امامعليه السلام مطلع است، خود، آن حضرت را نديده است و اظهار ميدارد که پدرش، سخن آن حضرت را شنيده است؟ در جاي ديگر داستان، ادعا ميکند که او (امام زمان عج) پدرانش را در مدينه، عراق و طوس، زيارت ميکند و به سرزمين ما برميگردد. معناي اين سخن آن است که سيد شمس الدين از سفرهاي امام زمان و ورود و خروج آن حضرت نيز مطلع بوده و آن حضرت خود در جزيرهي خضراء ساکن است. حال چگونه است کسي که چنين اطلاعات دقيقي از امامعليه السلام دارد، آن حضرت را نديده است. موقعيت تاريخي داستان >سال 699 ه. ق >درياي سفيد و جزيره خضراء >تاريخچهاي از جزيره خضراء >قاهره و الأزهر >جزاير رافضيان (شيعيان) >حکومت موحّدين >افکار و عقايد محمد بن تومرت >تاريخچه نهضتهاي شيعي در بلاد مغرب (شمال آفريقا و اندلس) >سکّههايي با نام «مهدي» >مهدويت در مغرب اسلامي و اندلس >مثلث برمودا سال 699 ه. ق نقل کننده اين داستان، مدّعي است که در اين سال، خبر را از شخصي شنيده و سپس براي اطمينان، به نزد «علي بن فاضل» رفته تا خود بدون واسطه، خبر را از او بشنود. فرض ميکنيم که واقعاً، اين ملاقات انجام شده باشد و «فضل بن علي»، «علي بن فاضل» را ملاقات کرده باشد. بر اين اساس، بايستي سفر «علي بن فاضل» به اندلس، در حدود دهههاي پاياني قرن ششم ه. ق صورت پذيرفته باشد چرا که واقعه مذکور در زمان تحصيل «علي بن فاضل» بوده و علي القاعده با گذشت سالهايي، اين واقعه را براي ديگران نقل کرده است. ويژگيهاي تاريخي قرن ششم ه. ق دهههاي پاياني اين قرن، دوران زوال و ضعف خلافت عباسي است و حکومت سلجوقي نيز که در ظاهر، زير فرمان خلافت عباسي بود ولي عملاً همه شؤون آن را اداره ميکرد، رو به ضعف و فروپاشي نهاد. دولت عظيم سلجوقي، به دولتهاي متعدّد و درگير با هم تقسيم شد. اين وضعيت، از سويي زمينه عرض اندام بيشتر خلفاي عباسي را فراهم ساخت تا به فکر احياي اقتدار گذشته خويش باشند - که البته ميسر نشد - و از سوي ديگر صليبيان را تحريک کرد تا بر بلاد اسلامي هجوم برند و طايفه مغول را نيز بر آن داشت تا به سرزمينهاي اسلامي دست اندازي کنند. [1] . حکومت مقتدر فاطمي (که در مصر و شمال افريقا و سرزمينهاي مجاور آن حاکميت داشت) نيز در نيمه قرن ششم، آخرين روزهاي حيات خود را ميگذراند و چهاردهمين خليفه فاطمي (عاضد) در 567 ه.ق، پس از آن که صلاح الدين ايوبي مصر را در اختيار گرفت، در گذشت و خلافت فاطمي به آخر رسيد. [2] و بدين سان، پس از چند قرن، حکومت شيعي در مصر، پايان يافت. [3] . در اواخر قرن پنجم ه.ق، در مغرب اقصي (تونس، الجزاير، مراکش) «مرابطين» حرکت عظيمي را آغاز کردند؛ اين حرکت سياسي، اجتماعي که براي مدتي حکومت مقتدري تشکيل داد تا چند قرن ادامه داشت و مدّت زيادي شاخههاي اين حرکت، در اندلس حکومت ميکرد. درياي سفيد و جزيره خضراء درياي سفيد، همان درياي مديترانه است که در زبان عرب آن را «البحر الأبيض المتوسّط» مينامند. دليل نامگذاري اين دريا به «البحر الأبيض» سفيد بودن آب آن به دليل نوع رسوبات دريا است. سخن از مصر و قاهره و الازهر و سفر دريايي به اندلس و بازگشت از اندلس به مغرب، در داستان جزيره خضراء، گواه آن است که «درياي سفيد» در اين داستان، بدون شک همان «درياي مديترانه» است. جزيره خضراء قسمتي از انتهاي جنوب غربي اسپانياي فعلي (اندلس قديم) است که به همين نام در گذشته اشتهار داشته است و در حال حاضر نيز با نام «ALGEIRAS» شناخته ميشود. تاريخچهاي از جزيره خضراء در اين جا لازم است که تاريخچهاي از جزيره خضراء بيان شود. در سالهاي حدود 90 ه ق، شخصي به نام «رودريک» (ردزيق) به جهت آن که مردم اندلس و دولتمردان آن، به فرزندان پادشاه قبلي نظر نداشتند، در آن خطه به پادشاهي رسيد. عادت واليانِ قسمتهاي مختلف اندلس، اين بود که فرزندان دختر و پسر خود را جهت خدمت به پادشاه و تربيت در دربار، به «طليطله» (تولدو) ميفرستادند. اين گروه، در آن جا ازدواج ميکردند و به زندگي خود ادامه ميدادند. «يوليان»، حاکم «جزيره خضراء» و «سَبْتَة» و...، نيز دختر خويش را به نزد «رودريک» فرستاد. «رودريک» از آن دختر بسيار خوشش آمد و با او خلوت کرد.دختر، داستان خود را براي پدر نوشت. «يوليان» از اين ماجرا خشمگين شد و به جهت انتقام از «رودريک»، نامهاي به «موسي بن نُصَير» که فرماندار «افريقا» از طرف «وليد بن عبدالملک» بود، فرستاد. و او را به «جزيرهخضراء» و فتحاندلس دعوت کرد. «موسي بن نُصير» به جزيره خضراء آمد و با يوليان معاهدهاي بست. يوليان نيز وضعيّت اندلس را براي موسي تشريح کرد. «موسي بن نُصَير» نامهاي به «وليد بن عبدالملک» نوشت و از او کسب تکليف کرد. وليد به او نوشت که در آغاز، پيشقراولاني براي کسب اخبار بفرستد و در درياي بي کران، مسلمانان را گرفتار نسازد. «موسي بن نُصير» مجدداً به «وليد» نوشت که در اين جا، درياي وسيعي نيست بلکه خليجي است که آن طرفش معلوم است. منظور او، اين بود که فاصله بلاد مغرب تا اندلس، اندک است و تنها خليجي کم عرض ميان آن دو قرار دارد. موسي، پانصد نفر را با چهار کشتي به طرف اندلس فرستاد. آنان، در جزيرهاي پياده شدند آن جزيره را بعداً به نام فرماندهشان، «طريف» ناميدند. آنان، به جزيره خضراء حمله کردند و غنائم بسياري به دست آوردند. در رمضان سال 91 ه ق، از آن جا بازگشتند. همين واقعه، سبب حرکت مسلمانان براي فتح اندلس شد و موسي بن نصير، «طارق» را به طرف اندلس فرستاد. «طارق»، جزيره خضراء را فتح کرد. در اين فتح، «يوليان» در خدمت او بود [1] موسي بن نصير، در رمضان 93 ه.ق، پس از فتح اندلس به دست طارق، در مسير اندلس وارد جزيره خضراء شد. در سال 123 ه.ق، زماني که «عبدالملک بن قطن» امير اندلس بود، امير منطقه «بربر» در افريقا، به او پناه آورد و هنگام مراجعت از «عبدالملک» کشتيهايي خواست تا خود و نيروهايش از اندلس خارج شوند. عبدالملک به آنان گفت، از کشتيهاي جزيره خضراء استفاده کنند. [2] . در سال 143 «رزق بن نعمان» که حاکم جزيره خضراء بود، به «سَذوته» و «اشبيليه» حمله کرد. [3] . در سال 245 ه.ق مجوسيانِ سرزمين اندلس به جزيره خضراء حمله کردند و مسجد جامع آن جا را آتش زدند. [4] . در سال 392 ه ق، «ابوعامر محمدبن ابي عامر» در گذشت. وي که حاجب «هشام بن عبدالرحمان» بود، در زمان صدارت خود، پنجاه و دو نبرد در اندلس انجام داد. او، وزير با کفايتي بود. اصل او، از جزيره خضراء بود. [5] . در سال 407 ه.ق، «علي بن حمود بن ابي العيش بن ميمون بن أحمد بن علي بن عبدالله بن عمر بن ادريس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب»، در اندلس، به حکومت رسيد و برادرش «قاسم بن حمود» حاکم جزيره خضراء شد. [6] . در محرّم 407 ه.ق، «مستعين»، دو نفر به نام قاسم و علي (فرزندان حمود بن ميمون بن احمد بن علي بن عبيدالله عمر بن ادريس بن ادريس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب) را به امارت سيته و جزيره خضراء منصوب کرد. قاسم، حاکم جزيره خضراء و علي، والي سبته شدند. [7] . در سال چهارصد و سيزده ه.ق، يحيي بن علي به جزيره خضراء حمله کرد و بر آن مستولي شد. [8] . در سال 431 ه.ق، قاسم بن محمود، پس از مرگ و يا کشته شدن، در جزيره خضراء دفن گرديد. [9] . در سال 479 ه ق، «يوسف بن تاشفين» پس از پيروزي در نبرد «زلاقة» [10] به جزيره خضراء بازگشت. [11] . در سال 551 ه.ق، «عبد المؤمن»، پسرش «ابا سعيد» را به ولايت «سبته» و «جزيره خضراء» منصوب کرد. [12] . در سال 580 ه.ق، يوسف بن عبدالمؤمن «از خلفاي موحّدين» براي نبرد با نصاراي اندلس در جبل الطارق پياده شدند و سپس به جزيره خضراء وارد شدند و پس از آن به طرف «اشبونه» («ليسبون» فعلي که در کشور پرتغال واقع است) حرکت کرد و در آن نبرد نيز پيروز شد. يوسف، در اين نبرد، مجروح گشت و در راه بازگشت به جزيره خضراء از دنيا رفت. [13] . در سال 621 ه.ق، «غرناطه» از دست دولت موحّدين بيرون رفت و از اندلس، فقط «اشبيليه» و جزيره خضراء در دست آنان ماند. [14] . اينها، تنها، گوشهاي از يادکردِ «جزيره خضراء» در کتابهاي تاريخي است. اين حوادث تا سال 897 ه.ق - که اندلس به طور کلي از دست مسلمانان خارج شد - ادامه داشته است. در اين سالها، حاکمان مختلفي از جمله، حمودهاي بني هود، بني عامر، مرابطين، حاکمان مغرب،... بر آن حکومت کردند و گاه نيز با هجوم مسيحيان، «جزيره خضراء» براي مدّتي از حاکميّت مسلمانان خارج بوده است. شهر «قرطبه» که از مهمترين شهرهاي اندلس در زمان حکومت مسلمانان بوده است، داراي هفت دروازه بود: باب القنطرة که باب الوادي و باب جزيرةُ الخضراء نيز گفته ميشد؛ باب الحديد (سرقسطة)؛ باب ابن عبدالجبار (طليطلة)؛ باب طلبيره (ليون)؛ باب عامر؛ باب بطليوس؛ باب النطارين (اشبيلية). اين نامگذاري، نشان ميدهد که جزيره خضراء، مکان مشهوري در اندلس بوده است. به گونهاي که در شهر معروف و بزرگ قرطبه دروازهاي به اين نام وجود داشته است. قاهره و الأزهر در اين داستان از قاهره و الازهر نيز ياد شده است. بنابر آن چه در داستان مذکور آمده، راوي داستان، همراه استاد خود به طرف اندلس حرکت کرده است. بايد توجّه داشت که دسترسي به اندلس از مسير قاهره، به دو صورت ميسر است: از طريق درياي مديترانه؛ پيمودن ساحل جنوبي مديترانه و گذر از شمال آفريقا. با توجّه به اين که در داستان، به سرزمين بربرها اشاره شده، به نظر ميرسد که مسير آنان، از طريق خشکي و سواحل جنوبي مديترانه بوده، بويژه آن که هيچ ذکري از دريا و کشتي، در مرحله نخست سفر به ميان نيامده است. بربرها»، طايفهاي سفيد پوست و از نژاد «حامي» بودند که در شمال آفريقا زندگي ميکردند. اکثر آنان، در قرن يکم هجري، به اسلام گرويدند. [1] . بنابراين، «علي بن فاضل» در سواحل جنوبي مديترانه، سير کرده است. و در اين سير از سرزمين بربرها گذر کرده است. جزاير رافضيان (شيعيان) سرزمين مصر و شمال آفريقا، چندين قرن تحت استيلاي حکومت فاطمي (از طوايف شيعه) قرار داشت. نيز، دولت موحّدين - که با عقايد انحرافي مرابطين و... به ستيز برخاست، از نظر پايههاي فکري شباهت زيادي به شيعه داشت. حکومت موحّدين موحّدين، از سال 517 ه.ق، به نبرد با مرابطين پرداختند و در سال 541 ه.ق، اندلس را فتح کردند و تا سال ششصد و سي و دو ه.ق، اندلس را در اختيار داشتند. بنيانگذارِ اين حرکت، شخصي به نام محمد بن عبداللّه بن تومرت بود که در «سوس» قيام کرد و خود را از فرزندان «حسن مثني» ميدانست. او، نسبت خود را چنين نوشته است: «محمّد بن عبداللّه بن عبدالرحمان بن هود بن خالد بن تمام بن عدنان بن صفوان بن سفيان بن جابر بن يحيي بن عطاء بن رياح ابن يسار بن عباس بن محمّد بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب». [1] . حرکت ابن تومرت، متأثر از اصلاحاتي بود که «غزالي» در سرزمينهاي مغرب اسلامي نشر داد. ابن تومرت، در بغداد، در درس غزالي حاضر و تحت تأثير تفکّرات او قرار گرفت و از همان جا، فکر برانداختن مرابطين و تأسيس حکومت موحّدين، در او پديدار شد. [2] . افکار و عقايد محمد بن تومرت افکار و عقايد محمّد بن تومرت را در موارد زير ميتوان خلاصه کرد: مبارزه با منکرات و فساد حاکمان؛ تکيه بر نام «مهدي آل محمد» و تبليغ وسيع از اصل مهدويّت؛ ادعاي مهدويّت و اين که او همان مهدي موعود است؛ گفتهاند، او، در باطن، به مذهب شيعه تمايل داشت، ولي اظهارنميکرد. [1] . موحّدين، به پيشوايي عبدالمؤمن، در سال 540 ه.ق، بر قسمت غربي اندلس تسلّط يافتند و جزيره خضراء و اشبيليه و قرطبه و غرناطه را فتح کردند. آن چه بيش از هر چيز در حکومت موحّدين قابل تأمّل است و توجه به آن براي درک زمينههاي پيدايش داستان جزيره خضراء لازم است، موضوع مهدويّت و ادعاي آن از سوي محمد بن تومرت است. اين عقيده، پس از تومرت، در ميان پيروان او باقي ماند، به گونهاي که برخي از آنان مرگ تومرت را منکر شدند و باور داشتند که او بار ديگر ظهور خواهد کرد. ابن تومرت، در خطبههاي خود چنين ميگفت: الحمدللّه... و صلّي الله علي سيّدنا محمّد المبشّر بالمهدي يملأ الأرضَ قسطاً و عدلاً کما ملئتْ ظلماً و جوراً يَبعَثُه الله إذا نُسِخَ الحقُّ بالباطل و أُزيلُ العدلُ بالجور، مکانُه المغرب الأقصي و زمنُه آخر الزمن و اسمُه اسمُ النبي و نسبُه نسبُ النبي و قد ظهر جور الأُمراء و امتلأتِ الأرضُ بالفساد و هذا آخر الزمان والاسمُ الاسمُ والنسبُ النسبُ والفعلُ الفعلُ. [2] . بنابراين «محمد ابن تومرت» به صراحت خود را «مهدي موعود» ناميده است. تاريخچه نهضتهاي شيعي در بلاد مغرب (شمال آفريقا و اندلس) حرکتهاي شيعي در شمال آفريقا و اندلس، فراوان بوده است، در کتب تاريخي، خصوصاً آنهايي که داراي وابستگيهايي به خلافت عباسي و يا اموي بودهاند، از اين حرکات به عنوان «رافضيان» ياد ميکنند. «ابن خلدون» مينويسد: «دولت عبيديان (فاطميان) قريب دويست و هفتاد سال دوام يافت... سپس فرمانروايي آنان منقرض شد در حالي که شيعيان ايشان در همه معتقدات خود باقي و پايدار بودند... شيعيان آنان، بارها پس از زوال دولت و محو شدن آثار آن، خروج کردند... در رافضيگري تعصّب داشتند... آن قوم از اين سوي بدان سوي منتقل ميشدند؛ زيرا، در معرض بدگماني دولتها قرار داشتند و زير نظر و مراقبت ستمکاران بودند و به سبب بسياري پيروان و پراکنده شدن دعات ايشان در نقاط دور و خروجهاي مکرّر آنان، يکي پس از ديگري، رجال آنان به اختفا پناه برده و کما بيش شناخته نميشدند، چنان که گفته شاعر درباره آنان صدق ميکرد که «اگر از روزگار، نام مرا بپرسي، نميداند و اگر مکان مرا بپرسي، جايگاه مرا باز نخواهد شناخت». [1] . براي بررسي بيشتر درباره وضعيّت اندلس و بلاد مغرب در قرون مرتبط با موضوع بحث، يکي از مهمترين اَسناد و مدارکي که در دست است کتاب «العبر» از «ابن خلدون»، خصوصاً مقدمه آن است. نقلها و تحليلهاي ابن خلدون در اين زمينه، اهمّيّت فراوان دارد؛ چرا که او به منزله شاهدي است که حوادث قرن هفتم و هشتم را براي ما گزارش کرده است. «موقعيّت جغرافيايي جزيره خضراء»، در کلام ابن خلدون، چنين آمده است: اقليم چهارم... بر ساحل جنوبي؛ اين قطعه در جنوب شهر طنجه واقع است و اين قطعه دريا در شمال «طنجه» به وسيله يک خليج تنگ به عرض دوازده ميل، ميان طريف و جزيرة خضراء در شمال و قصر مجاز و سبته در جنوب، واقع است. [2] . و همه اين نواحي، از بلاد اندلس باختري به شمار ميروند و نخستين آنها، شهر طريف است که نزديک جايگاه پيوستگي دو دريا است و در خاور آن، بر ساحل درياي روم، به ترتيب، جزيرة خضراء و مالقة و... قرار دارد. [3] . ابن خلدون، در مورد رواج تفکر و ادعاي مهدويّت در آن زمان، چنين مينويسد: «ابن قسي» [4] صاحب کتاب «خلع النعلين» مردم اندلس را به نامِ دعوتِ به حق، شوراند. او، کمي پيش از دعوت مهدي (ابن تومرت) کار خود را آغاز کرد. [5] . گاهي برخي از اين دسته، خود را به «فاطمي موعود» و يا «منتظر» نسبت ميدهند؛ يعني، يا خويش را، خود او ميخوانند و يا از جمله داعيان وي ميشمرند... چنان که در آغاز اين قرن (قرن هشتم) در «سوس» مردي از متصوفه به نام «تويذري» خروج کرد و به مسجد «ماسه» در ساحل درياي آن جا شتافت و از روي تلبيس و عوام فريبي، خود را در نزد مردم آن ناحيه، «فاطمي موعود» ميپنداشت، چه مغز عاميان آن سامان را از پيشگوييهاي مربوط به انتظار فاطمي موعود، پر کرده بود. نخست، طوايفي از بربرها پيرامون وي گرد آمدند... همچنين در آغاز اين قرن، مردي به نام «عباس» در «عُماره» خروج کرد و همين ادّعا را مطرح ساخت و گروهي گرد او آمدند. او به «باديس» يکي از نواحي آن جا لشکر کشيد و چهل روز پس از ظهورش کشته شد. [6] . پس از مرابطان، مهدي پديد آمد و مردم را به حق دعوت ميکرد... و مذهب مردم مغرب را نکوهش ميکرد... و پيروان خويش را «موحِّدان» ناميد... و رأي خاندان نبوّت را در امام معصوم ميدانست و ناچار، چنين امامي، در هر زمان بايد وجود داشته باشد تا به سبب وجود او، نظام جهان حفظ شود. و اين که وي را (ابن تومرت) «امام» ناميدند، به سبب آن است که در مذهب شيعه، خلفاي خويش را بدين لقب ميخواندند و با کلمه «امام» لفظ، «معصوم» را مرادف ميآورند تا اشاره به مذهب شيعه در عصمت امام باشد... مهدي، به نام اميرالمؤمنين خوانده ميشد و وي «صاحب الامر» بود. [7] . «محمد بن ابراهيم ايلي» داستان شگفت آوري از اين گونه موارد براي من نقل کرد و آن، اين است که هنگام سفر حج، از رِباط عباد - که مدفن شيخ «ابومدين» در کوه تلمسان است - مردي از خاندان پيامبر (سيد) که از ساکنان کربلا بوده است، همسفر او ميشود. آن مرد، داراي پيروان و شاگردان و خدمتگزاران بسيار بوده و در ميان قوم خود، پايه ارجمندي داشته است و در بيشتر شهرها، همشهريانش از او استقبال ميکردند و مخارج وي را ميپرداختند. شيخ گويد: ميان ما، دوستي استوار گرديد و موضوع کار او بر من کشف شد که وي با همراهان خويش از کربلا که اقامتگاه او بود، براي جست و جوي فرمانروايي و ادّعاي اين که فاطمي است، به مغرب آمده و چون ديده که دولت مرينيان (که در آن هنگام تلمسان را پايتخت خود قرار داده)، در نهايت قدرت است، به همراهان خود گفته است: «برگرديد که ما دچار غلط و اشتباه شدهايم و اکنون هنگام ادّعاي ما نيست...». [8] . ابن خلدون، وضعيّت نيروي دريايي مسلمانان را در مديترانه (بحر ابيض)، چنين گزارش کرده است: «نيروي دريايي اندلس، در روزگار عبدالرحمان ناصر، به دويست کشتي رسيده بود و نيروي دريايي افريقيه نيز به همان اندازه و يا در آن حدود بود... مسلمانان، در روزگار دولت اسلامي، بر کلّيّه سواحل اين دريا (مديترانه) تسلط يافته بودند و قدرت و صولت ايشان در فرمانروايي بر آن دريا، به اوج عظمت رسيده بود... ابوالقاسم شيعي و پسرانش، با نيروي دريايي خويش، از مهديّه به جزيره جنوه (ژنو) حمله ميبردند و پيروزي مييافتند... مجاهد عامري، جزيره ساردني را به وسيله نيروي دريايي در سال 405 ه.ق، فتح کرد. سپاهيان اسلام، به وسيله نيروي دريايي خويش، از سيسيل تا اروپا دريانوردي ميکردند و با پادشاهان فرنگ به نبرد برميخاستند... چندان که اثري از نيروي دريايي مسيحيان بر جاي نماند... در ناحيه غربي اين دريا (مديترانه)، همواره، ناوگان نيرومند و نيروي دريايي مهمّي وجود داشته و هم اکنون نيز (زمان ابن خلدون) وجود دارد و هيچ دشمني را ياراي تجاوز و حمله بدان کرانهها نيست». [9] . «و چون دولت موحّدان در سده ششم، به اوج عظمت رسيد و فاس و اندلس را به تصرّف در آورد، سلاطين ايشان، منصب و پايگاه دريانوردي را به کاملترين و بزرگترين وضعي که تا کنون شنيده شده، تأسيس کردند... و فرماندهِ آن، احمد صقلي بود... در روزگار او، نيروي دريايي مسلمانان، هم از لحاظ شماره و هم از حيث خوبي و استحکام، در حدود معلومات ما، به مرحلهاي نائل آمد که نه در گذشته بدان مرتبه رسيده بود و نه در آينده». [10] . سکّههايي با نام «مهدي» در داستان جزيره خضراء، سخن از سکههايي است که بر روي آن، کلمات توحيد و شهادتين و نيز نام «مهدي» حک شده است. براي روشن شدن موضوع، باز هم به سراغ ابن خلدون و مقدّمه تاريخ او ميرويم تا مطلب، بيشتر روشن گردد: «چون دولت موحّدان روي کار آمد، از سنّتي که مهدي (پيشواي موحّدان) براي آنان مقرّر داشت، زدن سکههاي درهم چهار گوش بود. و دينار بر همان شکل بود، منتها در وسط دايره، شکل مربعي ترسيم ميکردند و يکي از دو جانب آن را از کلمهاي که حاکي از يکتاپرستي و ستايش يزدان بود، پرميساختند و در جانب ديگر، سطوري به نام «مهدي» و نام خلفاي پس از او اختصاص ميدادند». [1] . مهدويت در مغرب اسلامي و اندلس از آن چه تا کنون گفته شد، به روشني در مييابيم که سرزمين مغرب و اندلس، به دلايل مختلف، زمينه مناسبي براي طرح موضوع مهدويّت داشتهاند. اين دلايل را ميتوان بدين شکل خلاصه کرد: سرزمين مغرب و شمال آفريقا، به دليل آن که از مرکز عالم اسلام دوربودند، زمينه مناسبي براي رشد تفکّر و حرکتها عليه حکومتمرکزي بوده است. از عمدهترين حرکتها در آن سرزمين، حرکتهاي مبتني بر تفکّرشيعي بوده است که همواره با بنياميه و بني عباس درگير بودهاند. تفکّر مهدويّت و تکيه بر ظهور مصلح فاطمي (از نسل فاطمه زهرا(س))از جمله موضوعاتي بوده که در آن سامان تبليغ ميشده است و کسانيمدعي مهدويّت ميشدهاند. حکومت مقتدر فاطمي - که مبتني بر تفکّرات شيعي اسماعيلي بوده -به صورت گستردهاي تفکّر مهدويّت را نشر داده است. نيز توجّه به تاريخ مغرب اسلامي و اندلس تا قرن هشتم ه. ق، اين نکته را به وضوح مينماياند که تفکّر مهدويّت در آن خِطّه، بسيار نيرومندتر از مشرق اسلامي بوده است و بنيادِ بسياري از نهضتهاي آن سامان بوده است. با توجّه به مستندات تاريخي ذکر شده و اسناد غير قابل انکار در اين زمينه، ميتوان درباره داستان جزيره خضرا چنين نتيجهگيري کرد که: الف) امکان دارد علي بن فاضل، خود، به سرزمين اندلس و جزيره خضراء مسافرت کرده باشد و در زمان سفر او در جزيره خضراء نيز حکومتي شيعي و از اَعقاب موحّدان و يا خاندانهاي ديگر شيعي، حاکم بودهاند، ولي علي بن فاضل، مهدي موعودِ موردِ ادعاي آنان را با معتقدات شيعه اثناعشري اشتباه گرفته و به هنگام نقل نيز، عقايد خود را با آن مخلوط کرده است. چنين تطبيقهاي ناروايي، براي نخستين بار و آخرين بار نبوده است که صورت گرفته، بلکه بسياري از ناقلان، آگاهانه و يا ناآگاهانه، معتقدات خود را با نقلها مخلوط کرده و ميکنند، چنان که در زمان حاضر نيز بسيار مشاهده کرده و يا شنيدهايم که افرادي، موهومات خود را با حقايق مخلوط کرده و چه بسا خود نيز از اين اختلاط بي خبرند! نگارنده، خود، شاهد جرياناتي بوده که افرادي متديّن و مقدّس ولي ناآگاه، تحت تأثير فريبکاري برخي افراد قرار گرفته و آنان را «باب امام زمان» ميدانستند و اگر کسي منکر آنان ميشد، او را تکفير ميکردند! طبيعتاً، در زمان وقوع داستان (دهههاي مياني قرن هفتم) و فشارهايي که بر شيعه در مشرق اسلامي آن زمان بوده، نهايت آرزوي يک شيعه، رهايي از آن وضعيت و مشاهده پيروزي شيعه و تفکّر آن در سرزميني هر چند دور دست بوده است. «علي بن فاضل» نيز که فرد کم اطّلاعي بوده است - و از همين رو گزارشهاي او از سرزمين مصر و سرزمين بربرها و... بسيار مبهم است - با مشاهده سرزميني که در آن حکومتي شيعي قرار دارد، مشعوف و شادمان شده، خصوصاً آن که حکومت را حکومت فرزندان صاحب الأمر تلقّي کرده و مدّعاي آنان را در اين زمينه، کاملاً با عقايد شيعه تلفيق کرده است. ب) احتمال دارد که علي بن فاضل، خود، به سرزمين اندلس و... سفر نکرده است، بلکه از ديگراني که در آن سرزمينها (جزيره خضراء) تردّد داشتهاند، اخباري را از حکومت مهدي (ابن تومرت) و فرزندان و جانشينان او و يا ديگر حکومتهاي شيعي، شنيده و آرمانهاي خود را با آن چه که شنيده است، تطبيق داده و يا داستاني از سفر خود به جزيره خضراء ساخته است و افرادي نيز که ماجرا را شنيدهاند، مانند علي طيّبي کوفي، افرادي بي اطّلاع از حوادث تاريخي، خصوصاً رخدادهاي مغرب اسلامي بودهاند و از همين رو، آن چه را شنيدهاند، باور کردهاند و بدون هيچ نقدي، به نقل آن پرداختهاند. حاصل آن که ماجراي جزيره خضراء، مخلوطي از واقعيّات آن زمان است که رنگ شيعه اثنا عشري به آن زده شده و در کتب شيعه راه پيدا کرده است. در شمارههاي بعدي داستان دوم جزيره خضراء و نيز موضوع مثلث برمودا را ادامه خواهيم داد. نتيجهي مباحث گذشته 1- داستان يکم و دوم جزيرهي خضراء، از نظر سند، قابل اعتنا نيستند. 2- مطالب مطرح شده در اين داستانها، اشکالات و تناقضات متعددي دارد. 3- اين داستانها، بازتاب حوادث زمان نقل آنها است و با آن چه که در عرصهي تاريخ و جغرافياي آن زمان ميگذشته، مرتبط است. 4- حکومتهاي متعدّدي در بلاد مغرب و جزاير درياي مديترانه و سواحل آن، در آن زمان وجود داشتهاند که خود را از اعقاب ائمهعليهم السلام ميشمردند و برخي از آنان خود را فرزندان صاحب الامر ميدانستند. 5- «ابن تومرت» در بلاد مغرب، مدّعي شد که او امام زمان و مهدي موعود است و حکومت مقتدري نيز تشکيل داد که به نام حکومت «موحّدين» در تاريخ شناخته ميشود. عبدالمؤمن نيز که با همين القاب و عناوين حکومت ميکرد، با اقتدار در بخشهاي مهمّي از سرزمينهاي مغرب حکومت کرد و فرزندان خود را در جزاير و مناطق مختلف، به حاکميّت گماشت. 6- افکار و آرمانهاي سرکوب شدن شيعيان در دوران عباسي، زمينهي بروز آنها را به صورت داستانها، فراهم آورد. 7- فشارهاي متعدّد اجتماعي و سياسي و عقيدتي که بر شيعه وارد ميشد، آنان را وا ميداشت تا به آواهايي که از حکومتهاي شيعي، از نوع اسماعيلي و موحّدين و...)، دل ببندند و آرمانهاي سرکوب شدهي خود را در آن جا بيابند. 8- در موضوع امام زمانعليه السلام که از عقايد حتمي و بين المللي همهي مسلمانان است، سزاوار نيست که با اتکا به خبرهاي غير موثّق و حدسيّات ساختهي اذهان، سخن گفته و قلم زده؛ چرا که از موارد افتراي بر ائمهعليهم السلام است که از خطاهاي بزرگ و گناهان کبيره به شمار ميرود. 9- در آراء و عقايد، مواردي يافت ميشوند که علم آن را بايستي به خدا و رسول واگذار کرد و بدون علم و اطّلاع و طيّ مقدّمات لازم، در آن موارد سخن نگفت. موضوع فرزندان امام زمان عليه السلام و اين که اساساً آن حضرت ازدواج کردهاند و آيا داراي فرزنداني هستند يا نه و آنان چه گونه زندگي ميکنند، از جمله همين موارد است. بهتر است علم آن را به خدا واگذار کنيم و بدون جهت، افکار و عقايد ديگران را با مطالب نامستند و نامعقول، آشفته نکنيم.